سلام بر دوستان عزیز ، بعد از مدتها با یه شعر طولانی اومدم ، به من


 خُرده نگیرین نشد که کوتاه ترش کنم ! اما بخونینش ، فکر کنم 

    

از خوندنش ضرر نکنین :-)




بنده دارم پدر زنی ایضا"


خواه ناخواه یک برادر زن !


از زمانی که این برادر زن



بوده کوچک چو دانه ی ارزن


تا زمانی که او بزرگ شده 


لای پرهای قو بزرگ شده


پدر او حمایتش می کرد


جار و جنجال بابتش می کرد


زود می کرد امر او را لیست 


گوئیا مثل او در عالم نیست


درس ها را اگر نمی خواند او


مثل چی توی گل که می ماند او


پدرش پیش این و آن می رفت


از زمین تا به آسمان می رفت


تا چهارِ حسین ده می شد


نصف عمر پدر تَـبَـه می شد


الغرض با همین طریق و روال


می شد ایشان قبول آخر سال 


به امیدی که او شود دکتر


می کشیدش به نیش هی گُر و گُر


سال ها بود تا که این فرزند


هنرستان برفت با ترفند


رشته اش رشته ی چه ؟ دام و طیور !


راحت او شد قبول ؟ خیر به زور !


پدرش ذوق زد که : « ای جانم 


بنده این را چو روز می دانم


مطمئنم شود حسینِ غیور !


روزگاری وزیر دام و طیور !!


بس که این بچه زیرک و داناست


او خودش یک ابو علی سیناست !


دیده ام من که می کشم با نیش


نور امّید را به پیشانیش ! »


تا به دیپلم رسید بالاخره


مدرکش را گرفت پنج سره !!


دو سه سالی که داد او کنکور


نشد ایشان قبول حتی به زور


پدرش گفت : « مسخره بازی


بس کن و رو پسر به سربازی »


رفت خدمت چنان که پیش از این 


گفته ام شرح حال این مسکین


چون ز خدمت به شهر خود برگشت


چند ماهی حسین ول می گشت


پدرش دید اینکه رسمش نیست 


صبح بیکار تا به شب خَش*1 نیست


گفت باید که زودتر کاری 


بهر تو دست و پا کنم باری


رفت زاین رو به نزد فرماندار


اعتمادِ به نفس او بسیار


یک گُلی زد به جیب پیرهنش


گفت با او در اول سخنش :


« حضرت مستطاب فرماندار


بار از روی شانه ام بردار


پسر من حسین بیکار است


فرد بیکار شخص بی عار است


آمده تا به یک اشاره یتان


وصل گردد به یک اداره یتان 


یک رئیسی معاونی چیزی


دفتری دستکیّ و هم میزی


( به ریاست اگر شود منصوب )


می شود راندمانشان مطلوب »


از رزومه سؤال چون کردند


دل او را شدید خون کردند


چون که اصلا" نداشت سابقه ای 


دفتری شرکتی مسابقه ای 


عذر ایشان سریع خواسته شد


شُل و وارفته چون نشاسته شد 


رفت این دفعه این پدر خانم 


پی امضا گرفتن از مردم :


« که فقط من همین پسر دارم


چقَدَر هم که دردسر دارم »


چونکه امضا نموده شد طومار


به امام جمعه نامه زد این بار :


« محضر حاج آقا امام جمعه


ای به دادم برس که مُردم اِه !


بنده دارم ز مال این دنیا 


یک پسر را وبال این دنیا


نام او هم حسین می باشد


سخت در شور و شین می باشد


کرده خدمت حسینِ ما در مرز


قاین و خاش و زابل و باخرز 


مثل فولادِ آبدیده شده 


کال بوده کنون رسیده شده 


عرض دارم که این یگانه پسر


حال نان آور است جای پدر


نامه دادم برای اینکه شما


لطف فرموده در حق ماها


توی چادرملو*2 دهیدش کار


شدم از غصه ی پسر بیمار


امر فرمائید تا که تکنسین


شود آنجا حسین ، بچه ی من


بهتر از اشتغال فرضی نیست 


بیش از این هم زیاده عرضی نیست »


و امام جمعه هم چنین فرمود :


« این چنین مدرکی ندارد سود


فوقِ فوقش حسین با دیپلم


رفتگر می شوند در قطرم* 3 » !


الغرض جمله می کنم کوتاه 


که به جایی نبُرد ایشان راه


پدرِ  او ولی ز پا ننشست


دست نگذاشت روی آن یک دست


با دلی خون و یک سر پر شور


نامه زد سوی کی ؟ رئیس جمهور !


یک کمی از مواضع پیشین


آمد این دفعه ای پدر پایین


خواسته های پدر که گشت عوض 


گشت راضی به معدن چاگز* 4 :


« حضرت مستطاب پرزیدنت


بنده دارم به خانه ام یک بِنت !


نه ببخشید یک پسر دارم 


که در این سن شده ست سربارم


ای کلید تمام مشکلها


حامی زشت ها و خوشگل ها !


حضرت مستطاب روحانی


تو خودت خوب و نیک می دانی


بنِگر تو به دست خالی ما 


معدنی هست در حوالی ما 


چاه گز هست نام این معدن


بیشتر شرح می دهم بعدا" !


بده دستور تا حسینِ مرا 


سرِ کارش کنند در آنجا


ساکت است او چنان که یک چوب است 


نیروی ساده هم که شد خوب است » !


باز هم نامه اش افاقه نکرد


ریشه ی آرزوش ساقه نکرد


دست از پا درازتر برگشت


با حسینِ خودش برابر گشت


زیر باد کولر پسر می ماند 


زیر آواز می زد و می خواند


پدرش گفت با دل پرخون :


« خون به دل کرده ای مرا ملعون


بس کن ای بد صدای بی مایه


رفت از تخم ، مرغ همسایه !


دائم از زیر در برو پسرک 


گر که بیکار هم شدی به درک


من برای تو می روم پی کار


شده ام نزد ناکس و کس ، خوار 


می نویسم برای تو نامه 


من بریزم برات برنامه »


تا حسین از پدر چنین بشنید


گریه سر داد و پر صدا نالید :


« باز هم گول این و آن خوردی ؟


باز هم دست بر قلم بردی ؟


بس نبودت که حین سربازی


کردی با آبروی من بازی ؟


این قلم نیست بلکه بولدوزر است 


که شب و روز در تِـتِـر تِـتِـر است !!


گر نخواهیم شغل و کارِ فلان 


چند باید دهیم بابا جان ؟ »


این چنین شد که این حسین آقا 


شده وردست حضرتِ بابا 


می رود با پدر به سوی بمو *5


در کنار پدر کنار عمو


سرِ کرت چغندر و جالیز


دامداری کنند گاهی نیز !


پرورش می دهند تعدادی


گاو و مرغ و خروس بابادی !


پدرش گفت پیش خود روزی :


« من رسیدم کنون به پیروزی

 

گرچه از او نگشت آبی گرم 


من از این وضعیت ندارم شرم 


گفته بودم شود حسینِ غیور 


روزگاری وزیر دام و طیور


حال هم گر نگشت وزیر به زور

 

در بَرَد کودِ زیر دام و طیور !!


مرتبط هست هر دوتا با هم 


پس وزیر است بچه ی ما هم !!


چه تفاوت کند چطور و چه جور ؟


چونکه اینجاست اصل ، نفسِ حضور !!!



حسن حاتمی بهابادی 


- مصراع داخل پرانتز از ابوالفضل زروئی نصرآباد است البته با کمی تفاوت


1- خش : خوب 


2 و 4- چادرملو و چاه گز : دو معدن سنگ آهن در نزدیکی بهاباد


3- قطرم : نام یک منطقه در نزدیکی بهاباد


5- بمو : نام یک منطقه ی کشاورزی در حومه ی بهاباد .


پیشنهاد سرآشپز !! :


این پست از وبلاگ زورو رو هم حتما" بخونید راجع به چاپ کتابش گرد و خاک کرده تو


 وبلاگش ، خوندنش بی ضرر نیست !!


http://neghabekhandeh.blogfa.com/post-181.aspx