عشق فله ای
فرا رسیدن هفته ی وحدت و میلاد سراسر خیر و برکت فخرکائنات حضرت ختمی مرتبت محمّد مصطفی (ص) و فرزند برگوارش حضرت امام جعفر صادق(ع) بر تمامی مسلمین جهان تهنیت باد .
************************************************************** شعر طنزی نیز بخوانید :
****************************************
عشق فلّه ای
روستائی زادۀ دسته گُلی
ساده دل ، بی غلّ و غش نامش قلی
در زمان خدمتش افتاده بود
شهر تهران و زبسکه ساده بود
هر چه را می دید باور می نمود
آنچه را می دید از بر می نمود
الغرض گویم که از خوش باوری
بود در نوع خودش یَک نوبری
جمعه که آقا قلی تعطیل بود
چونکه در این شهر بی فامیل بود
گاه می رفت او به پارک و گاه نیز
سینمایی ، رستورانی ، ای عزیز
جمعه ای در پارک روی نیمکتی
خواست تا تنها نشیند ساعتی
یک پسر با دختری هم سنّ خود
همنشینش روی آن نیمکت بشد
بهر هم شیر و شکر آمیختند
یک بغل ناز و اَدا هم ریختند
بعد از آن باشور و حالی آتشین
آن پسر گفتا به دختر اینچنین:
«ای عزیزم بوی خوبی در هواست
هر چه باشد درد دلها را دواست
چیست این بو نازنینم ، مه جبین ؟
ای تو تنها همدم من در زمین »
گفت دختر :«بوی عشق است این که هست
از شمیمش عاشق و معشوق مست
عطر عشق من به تو پخش است در
پیش رو و هر دو سو و پشت سر»
شد بلد این جمله ها را چون قلی
گفت اگرمن هم بگویم با گُلی
عشق خود را او نثارم می کند
بر خر عشقش سوارم می کند
جمعۀ بعدی که سوی ده برفت
با گُلی جانش به باغ به برفت
پشت دیواری نشستند و سپس
گفتگو کردند یکسر، بی نفس
بعدِ مقداری غش و ضعف و کمی
لرز و تب، آنگه قلی گفتا همی:
«ای عزیزم بو بکش این بوی چیست؟
این که پر کرده هوا را گو زِ کیست؟»
( بنده در اینجا مجبور شدم شعر را قطع کرده و یاد آور شوم
که هر گونه تشابه اسمی کاملاً تصادفی بوده و اینجانب
چیزی را به گردن نمی گیرم !! پرانتز بسته !! )
تا گُلی این را ز عشق خود شنُفت
دست و پا گم کرد و با تشویش گفت:
«ای قلی ، جان تو گر من بوده ام
من مواظب بر فشار روده ام
بوده کاراین غضنفر یحتمل
این قلمبه ، بشکه ، غلتک، این خپل»
منتها گفتش قلی :«پرتی مگر؟
او که مانده خانه و نآمد به در»
اینچنین گفتا مِنَ الپُشتِ الجدار
مادری با بچةٍ اِشکم تغار:
«بچّه بسّه این قدَرَ لِفتش نده
گرکسی بیند تو را خیلی بده
جان بابایت دگر قیچیش کن
بی خیال اون یکی شو جیش کن»
بعد از آن با طعنه با آن زوج گفت
با صدایی محکم و خیلی کُلُفت:
«ای کبوتر های عشقول سپید
این پسر عشق از خودش در کرده بید»
چونکه آب آنجا نبودی ذرهّ ای
یک کمی حتی به قدر قطره ای
بچّه اش را با کلوخی پاک کرد
عشق را آنجا به زیر خاک کرد
آن دو تا انگشتِ حیرت در دهان
بچّه هه دنبال مادر شد دوان .
حسن حاتمی بهابادی 23/9/1384